من گرفتم تو نگیر
شاعر: ایرج میرزا
زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر
من گرفتم تو نگیر
چه اسیری كه ز دنیا شده ام یكسره سیر
من گرفتم تو نگیر
بود یك وقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز بخیر
زن مرا كرده میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر
یاد آن روز كه آزاد ز غمها بودم
تك و تنها بودم
زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر
من گرفتم تو نگیر
بودم آن روز من از طایفه دّرد كشان
بودم از جمع خوشان
خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر
من گرفتم تو نگیر
ای مجرد كه بود خوابگهت بستر گرم
بستر راحت و نرم
زن مگیر ؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر
من گرفتم تو نگیر
بنده زن دارم و محكوم به حبس ابدم
مستحق لگدم
چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر
من گرفتم تو نگیر
من از آن روز كه شوهر شده ام خر شده ام
خر همسر شده ام
می دهد یونجه به من جای پنیر
من گرفتم تو نگیر
:: بازدید از این مطلب : 1318
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6